شکسته، پاره پاره، جزء جزء، ریز شده سایر معانی: رجوع شود به: fragmentary، fragmentary : پاره پاره، ناقص [عمران و معماری] آواری [آب و خاک] بافت خرده سنگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آمار] داده های پاشیده
(به قطعات ریز بخش کردن یا شدن) فروپاشیدن، فروپاشاندن، متلاشی شدن یا کردن، داغان شدن یا کردن، خردکردن، ریز کردن، متلاشی کردن
تابع پارهپارش [فیزیک] تابع احتمال تولید حالتهای بیرنگ از زوج کوارک ـ پادکوارک
واژههای مصوب فرهنگستان
[خاک شناسی] فابریک فراگمیک
غواص سایر معانی: مرد قورباغه ای، آب ور، غوکمرد [نفت] مرد قورباغه یی
[زمین شناسی] ماهواره هواشناسی زمین ساکن (GMS)
دژخیم، مامور اعدام، دار زن سایر معانی: به دار زننده، ماءمور به دار زدن، ماءمور اعدام
(اسکاتلند) جشن شب سال نو (که نوجوانان دور می افتند و سرود می خوانند و عیدی می گیرند)
[زمین شناسی] ژرف ماگما گدازه نسبتاً غیر متحرک، ثابت و ویسکوزی که در اعماق و در زیر یک آتشفشان سپری تولید شده، سپس به صورت تحت اشباع از گازها درآمده و باعث شکل گیری فعالیت آتشفشانی می شود. مق ...
[برق و الکترونیک] دیافراگم القایی ؛غشای القایی نوعی پنجره ی مشدد در موجبر که رآکتانس القایی معادل در بسامد ارسال را فراهم می کند.
[حسابداری] قسمتهای تجاری