پایه [زبانشناسی] یک یا چند هجا که با توجه به الگوی تکیه یا کمیت یک واحد ضرب/ وزن (rhythm) را تشکیل میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری، پرداختن مخارج، پا زدن سایر معانی: پا (از مچ پا به پایین ـ تمام پا را می گویند leg)، هرچیز پامانند: پایه، ته ستون (و غیره)، پایین، پایین پا، زیر، آخر (فه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انگلستان پیاده نظام برخی ازهنگهاکه انهارا~لعشقیس~مینامند
[زمین شناسی] لایه قائده ای بخش رو به پایین اکتکیسن یک دانه گروه که بخشی از آن توسط اندکسین در برگرفته شده است.
(مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه ی یک پوندی به فاصله ی یک فوت) فوت ـ پوند، مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت
وابسته به روش سنجش برحسب فوت ـ پوند ـ ثانیه، فوت ـ پوند ـ ثانیه ای
ناحیۀ پا [علوم تشریحی] ناحیهای از اندام پایینی که بین مچ و انتهای انگشتان پا قرار دارد
ورزش : کیسه خواب [کوه نوردی] کیسه خواب
[نفت] کفشک راهنما
(واحد سنجش نیرو: نیروی لازم برای بلند کردن یک تن وزن به ارتفاع یک فوت) فوت ـ تن
[نفت] مسافت حفر شده توسط هر مته
[سینما] شماره حاشیه