وابسته، هم پیمان، متحد، متعهد کردن، هم عهد کردن، تشکیل کشورهای متحد دادن سایر معانی: تحت لوای فدراسیون درآوردن، همبسته کردن (به صورت فدراسیون)، متعهد کرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتفاق، فدراسیون سایر معانی: همبست (کارگری یا ورزشی یا سیاسی و غیره)، اتحادیه
[کوه نوردی] فدراسیون کوهنوردی فرانسه
[زمین شناسی] بلوک های پوسته ای یک الگوی موزائیکی یا چند وجهی که بوسیله تفروژنی تولید می شوند. مترادف: tesserae.
[نساجی] سرامیک تقویت شده با الیاف
[برق و الکترونیک] شتاب میدان
[عمران و معماری] عملیات کارگاهی
[عمران و معماری] تولید غشا
[عمران و معماری] مولد غشا
صافشپذیری [شیمی] قابلیت صافش مخلوط جامدـ سیال
واژههای مصوب فرهنگستان
صافشپذیری [مهندسی شیمی] قابلیت صافش مخلوط جامدـ سیال
صافشپذیر [شیمی] ویژگی مخلوط جامدـ سیالی که بتوان آن را صاف کرد