[ریاضیات] شمارش سازگار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] معادله ی سازگار
[ریاضیات] برآورد سازگار [آمار] برآورد سازگار
[ریاضیات] عامل سازگار
[عمران و معماری] جریان دائمی [زمین شناسی] جریان دائمی
[ریاضیات] تابع گیری سازگار
[ریاضیات] آزمون سازگار
[عمران و معماری] ماتریس بار هماهنگ
آزمون سازگار [ریاضی] آزمون فرضی که توان آن، وقتی که اندازۀ نمونه به بینهایت میل کند، به یک بگراید
واژههای مصوب فرهنگستان
چنانکه باهم جور,نامنتاقصشد,بطورموافق
انجمن کاتوزیان، مجلس سنای پاپ ومطران ها سایر معانی: (در اصل) محل ملاقات (برای رایزنی یا دادرسی)، جلسه، جلسه ی شور و بررسی
[آب و خاک] سازگاری مشروط