اجتماع، انجمن، عوام، عموم سایر معانی: جامعه، هامه، عامه، جمهور، گروهی از مردم دارای ویژگی مشترک، اقلیت، کشورهای همبسته، هم پیوست، همپیوند، (مالکیت) اشتراک، انبازگری، وابسته به اشتراک، مشترک، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مراقبت دروناجتماعی [جامعهشناسی] مراقبتی اجتماعی که عمدتا شامل حال سالخوردگان و کودکان و بیماران و دیگر افرادی میشود که دچار نوعی ناتوانی و شکنندگی اجتماعی هستند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
آموزش دروناجتماعی [جامعهشناسی] مجموعهای از برنامههای آموزشی یا پیراآموزشی که با حمایت دولتهای محلی یا بهوسیلۀ انجمنهای مردمی برای افراد اجتماع فراهم ...
اجتماع رنگینپوستان [جامعهشناسی] اجتماع قومی غیرسفیدپوستان
[حقوق] مالکیت مشترک زن و شوهر (در اموال)
همکاری پلیس و مردم [علوم نظامی] تلاش مشترک پلیس و اجتماع برای شناسایی مشکلات ناشی از جرم و بینظمی
ایمنی اجتماع [حقوق] مجموعۀ سازوکارهایی که اجتماع برای ایجاد و ارتقای ایمنی اعضای خود در برابر مسائل اجتماعی ایجاد میکند
[بهداشت] خدمات جمعی
مدیریت منابع طبیعی اجتماعمحور [مهندسی منابع طبیعی - شاخه حیاتوحش] رهیافتی برای مدیریت منابع طبیعی بر مبنای مشارکت اجتماعات محلی ...
گردشگری جامعهمحور [گردشگری و جهانگردی] رویکردی در گردشگری مبتنی بر تبادل فرهنگی که در آن گردشگران با جوامع محلی آشنا میشوند و از نزدیک شیوۀ زندگی آنها را مشاهده میکنن ...
اجتماع معرفتی [فلسفه] جماعتی که مبانی معرفتیشان متأثر از شرایط اجتماعی و ساختارهای حاکمِ برآمده از آن و باورهای پایهای اجتماعشان باشد ...
جامعه ی (هم پیوند) اقتصادی اروپا (که بخشی از جامعه ی کشورهای اروپایی می باشد) (بازار مشترک یا common market هم می گویند) [حسابداری] بازار مشترک اروپا ؛ جامعه اقتصادی اروپا شامل ؛ آلمان ؛ انگ ...