بسیار زیاد، به طور بارز، آشکارا، بمراتب، بسیار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(به طور مداوم و سخت) کارکردن، جدیت کردن، کوشیدن
کنار گرفتن، عقب نشینی کردن
چرخدار، چرخه دار، چرخکدار، چرخکدار a rollaway bed تختخواب چرخکدار
گریزان، گریختن، فراری، فرار، شخص فراری سایر معانی: 1- فرار کردن، 2- ترک خانواده (یا وطن) کردن، فراری، شخص فراری، (انسان یا حیوان) فراری، گریز، وابسته به فرار یا فراریان، لگام گسیخته، مهار نش ...
[زمین شناسی] سرعت فرار، سرعت گریز
ادم رذل، ادم بی معنی، جانور کوچک اندام یا لاغر
(با ساییدن) زدودن
(قانونا یا رسما ملک یا چیزی را به کسی) منتقل کردن، تفویض کردن
با لبخند دور کردن یا فایق آمدن، با لبخند ابراز داشتن
1- چین و چروک چیزی را برطرف کردن 2- اشکالات چیزی را بر طرف کردن
کسیکه خودرادرکشتی پنهان میکندکه پول از او نگیرندتا کشتی راه بیفتد