قابل زرع، قابل کشتکاری، زمین مزروعی سایر معانی: (قدیمی - شاعرانه) عربستان، (زمین) شخم پذیر، کشت پذیر، کشتنی، قابل کشت، مزروعی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[خاک شناسی] خاک قابل کشت
[ریاضیات] تابع های مقایسه پذیر، توابع قابل مقایسه
اظهارکردنی سایر معانی: (به ویژه جهت پرداخت مالیات) اعلام پذیر (و مشمول مالیات)
لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب سایر معانی: قیاس ناپذیر، ناهمسنج پذیر، یکتا، بی تا، منحصر به فرد [ریاضیات] ناهمسنجیدنی، قیاس ناپذیر، ناسنجیدنی، بی ق ...
[ریاضیات] عنصر تفکیک ناپذیر
[ریاضیات] چندجمله ای تفکیک ناپذیر
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
[حقوق] قرارداد قابل تفکیک (به چند تعهد مجزا و مستقل)
[ریاضیات] دیفرانسیل جدایی پذیر
[ریاضیات] معادله ی تفکیک پذیر، معادله ی جدایی پذیر، معادله ی جدائی پذیر
[ریاضیات] توسیع جدایی پذیر