چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، دیگر، متناوب، متبادل، تناوبی، نوبتی، نوبهای سایر معانی: فرعی، ثانوی، گزین، راه یا کار دیگر، دگره، شق ثانی، گزینه، جگاره، (امریکا) وابسته به مدارس یا سازمان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جبر متناوب [ریاضی] جبری که یک حلقۀ متناوب است
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] هیأت متناوب
آیندههای بدیل [آیندهپژوهی] آیندههای گوناگونی که ممکن است برای افراد و گروهها و رویدادها وجود داشته باشد
تاریخ بدیل [باستانشناسی] ← دگرتاریخ
[حقوق] به نحو دیگر، به صورت دیگر، به وجه تغییری، در غیراین صورت
حلقۀ متناوب [ریاضی] حلقهای که هر دو عضو آن یک زیرحلقۀ شرکتپذیر تولید کنند
[زمین شناسی] الک معادل، الک جایگزین به الکی در یک استاندارد فرعی که اندازه الک آن نزدیک اندازه یک الک استاندارد باشد گفته میشود. به اندازه چنین الکی اندازه اسمی الک استاندارد میگویند.
[ریاضیات] جواب دیگر
پیرایش دگرسان [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری] پیرایش یک پیشرِناپ معین به شیوههای مختلف که به تولید رِناپهایی با توالیهای مختلف منجر میشود|||متـ ...
تلویزیون بدیل [سینما و تلویزیون] نوعی برنامه یا شبکۀ تلویزیونی، اغلب پولی و بافهای/ کابلی، که برنامههایی متفاوت با برنامههای شبکههای رسمی را در اختیار مشترکان قرار می ...
گردشگری همساز [گردشگری و جهانگردی] رویکردی در گردشگری که بر پرهیز از تأثیرات نامطلوب گردشگری و تقویت آثار مثبت فرهنگی و اجتماعی و محیطی تأکید دارد ...