[ وَ ] (اِخ) کوهی است که پائین آن از کنانه و قسمتی دیگر از آن مر هذیل راست. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ وَ ] (اِخ) ابراهیم. او را تاریخی است بر دو بخش، قسمت اولی در تاریخ عام و جزء دوم مخصوص اقلیم مصر و عجائب آن و نیز تاریخ مختصری بنام جواهرالبحور و وقایع الدهور. و او در نیمهٔ مأهٔ ...
[ اَ ؟ ] (اِخ) نام موضعی میان بعقوبه و شهروان.
انبارش اَبری که در آن بنگاه و فراهمساز انبارش اَبری در مرکز دادهای بنگاه یکپارچه شدهاند [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
واژههای مصوب فرهنگستان
(اَ یا اُ) [ ع. ] (اِ.) جِ وصی ؛ وکیلها.
فرهنگ فارسی معین
اطلاعاتی که در سازمان هوانوردی مرکزی تهیه میشود و در آن مقررات پروازی و روشهای تعمیر و نگهداری و بازرسی شرح داده شده است [حملونقل هوایی] ...
بندی که هستۀ اسمی خود را محدود و مشخص میکند و در درون آن ضمیری هممرجع با هسته واقع است [زبانشناسی]
(ع اِ) نوعی زورق. معرب بوزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی خرد. (مهذب الاسماء).
[ تَ ] (ع مص) بیمار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ تَ یَ ] (ع مص) اندرز کردن و فرمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اندرز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). وصیت و اندرز کردن. (یادداشت بخط مرح ...
[ تَ ] (ع مص) تنگ بستن زن، روی بند خود را چنانکه جز چشم وی نتواند دید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || استوار کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطبا ...
وصف کردن؛ بیان کردن صفت کسی یا چیزی.
فرهنگ فارسی عمید