[ تَ ] (ع مص) درشت کردن. (زوزنی). ستبر کردن. (دهار). درشت کردن بر کسی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). ستبر کردن چیزی را. (از اقرب الموارد). || تأکید و تقویت و تشدید ...
لغتنامه دهخدا
تهنشینی مواد معلق لجن براثر گرانش [مهندسی محیط زیست و انرژی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ تَ ] (ع مص) در غلاف کردن شیشه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در غلاف کردن قاروره و کتاب و جز آنها را. (از اقرب الموارد). || غالیه برکردن. (تاج المصادر بیهقی). غالیه مالید ...
(تَ) [ ع. ] (مص م.) بستن.
فرهنگ فارسی معین
[ تَ ] (ع مص) در ببستن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). بستن درها را؛ غلقت الابواب تغلیقاً شدد للکثرة و ربما قالوا غلقت الابواب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در بستن. (آ ...
[ ] ( ) هزار اشتر از بختی و خنگلی دو صد اسب تاتاری و جرغلی .اسدی. رجوع به جزغلی شود.
[ حَ رَ تِ غَ لَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) حرارت لازم برای به غلیان آوردن و جوشانیدن یک جسم. (روش تهیهٔ مواد آلی ص ۱۱).
[ اُ ] (اِ مرکب) خال اقلی. پسر خاله. این کلمه از خال عربی برادر مادر و اغل [ اُ غُ ] ترکی بمعنی پسر ترکیب یافته است.
خطی عمودی که از میان دو چین پیشین و پسین زیربغل میگذرد [علوم تشریحی]
[ دَ غَ ] (حامص) حرام زادگی و عیاری و مکاری و ناراستی. (برهان) (از آنندراج). تزویر و خیانت و فساد و ناراستی و عیاری و حرامزادگی. (ناظم الاطباء). آرنگ. (از برهان). خَون. عَملة. مَغالة. (از من ...
[ دُ غُ ] (ص) بچهٔ حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت، و جست و خیز نماید. (لغت محلی شوشتر، نسخهٔ خطی). || توأم، و آن دو طفل اند که در یک شکم پدید آمده باشند. دوقلو، و هر چ ...
[ دَ غَ لْ ] (اِخ) دهی از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنهٔ آن ۷۰۱ تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. این ده در دو محل نزدیک هم به نام دغلیان بالا و پائین قرار دارد و سکنهٔ دغل ...