(تَ عَ هُّ) [ ع. ]۱- (مص ل.) کاری را به عهده گرفتن.۲- عهد بستن، ۳- (اِمص.) غمخواری.
فرهنگ فارسی معین
۱. عهدهدار شدن؛ کاری به عهده گرفتن. ۲. عهد کردن؛ عهدوپیمان بستن.
فرهنگ فارسی عمید
تعهد به ارائۀ خدمات پایۀ تلفنی یا سایر خدمات مخابراتی به کل جمعیت کشور یا یک ناحیه با بهایی که در استطاعت عموم مردم باشد [مهندسی مخابرات]
واژههای مصوب فرهنگستان
پیمان نامه
فرهنگ واژههای سره
[ حُ نِ عَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خوش قولی. پایداری در حفظ پیمان
لغتنامه دهخدا
[ خُ فِ عَ کَ دَ ] (مص مرکب) پیمان شکستن. به پیمان خود رفتار نکردن. (یادداشت بخط مؤلف).
[ دِ قُلْ عَ ] (ع ص مرکب) درست عهد. راست پیمان.
[ صَ قِ عَ ] (اِخ) رجوع به تابوت عهد و تابوت سکینه شود.
[ طَ فُ خِ رِلْ عَ ] (ع اِ مرکب) رجوع به طواف صدر شود.
[ فَ عَ ] (ص مرکب) آنکه عهد و پیمان خود فراموش کند. که پابند پیمان نباشد. فراموشکار. بی وفا: چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد.سعدی.
ویژگی کسی که دوران حیاتش به زمان خاصی نزدیک است.
۱. دارای عهدوپیمان برای انجام وظیفه. ۲. کسی که امری را عهدهدار شود؛ دارای تعهد.