گل سرخ
فرهنگ واژههای سره
(~.) (اِ.) زهر هلاهل.
فرهنگ فارسی معین
۱. (زیستشناسی) انگور. ۲. باغ. ۳. باغ انگور. ۴. [مجاز] شراب. ۵. (بن مضارعِ رزیدن) = رزیدن ۶. رنگکننده؛ رزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رنگرز.
فرهنگ فارسی عمید
مصیبت بزرگ.
[ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.
لغتنامه دهخدا
[ رُزز ] (ع اِ) لغتی است در اَرُزّ و آن در عصر ما بیشتر مصطلح است. (از اقرب الموارد). برنج. (آنندراج) (منتهی الارب). مؤلف نشوءاللغه گوید: در کلمهٔ رُزّ بجای تشدید نونی آورده بصورت رُنْز گو ...
[ رَ ] (اِخ) نام محلی از رستاق انار طسوج به ناحیت قم. رجوع به ترجمهٔ تاریخ قم ص ۱۲۱ و ۱۱۳ شود.
[ رَ ] (اِخ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل. سکنهٔ آن ۴۸۲ تن. آب آنجا از چشمه و محصول عمدهٔ آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ رَ ] (اِخ) ده مرکز بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنهٔ آن ۵۰۰ تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمدهٔ آن غلات و لبنیات و مختصر توتون. از ادارات دولتی بخشداری، نمایندهٔ دارایی، نمایندهٔ بهداری، پست ...
[ رَ ] (ع مص) رُزاح. افتادن شتر از ماندگی یا لاغری. (از اقرب الموارد). افتادن شتر از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن آن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). مصدر به معنی رُزوح. (منتهی الارب). رجوع ب ...
[ رُ ] (ع مص) رَزاح. مصدر به معنی رَزاح. (ناظم الاطباء). ماندن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رَزاح شود.
[ رَ ] (اِخ) نام پسر عدی بن سهم بن ربیعة. (منتهی الارب) (از تاج العروس). و رجوع به عقد الفرید ج ۳ ص ۳۲۵ شود.