(اِ) در لهجهٔ طبری، کون. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ ئی یَ ] (ص نسبی) منسوب به حضرت موسی بن جعفر هفتمین امام شیعیان.
(اِخ) تیره ای از ایل باوی کوه کیلویه از ایلات فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۸).
(مُ وِ سْ) (اِمر.) زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان.
فرهنگ فارسی معین
تیغ سرتراشی؛ تیغی که با آن موهای سر و صورت را بتراشند؛ استره.
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ سَّ) [ ع. ] (اِمف. ص.) چرکین، چرک آلود.
چرکین؛ ریمناک؛ چرکآلود.
[ سِ ] (ع ص) نعت فاعلی از ایساد. (از منتهی الارب، مادهٔ اس د). آنکه برمی انگیزاند سگ را بر شکار. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مُؤَسِّد. || زود و شتاب و جلد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ...
(س) [ ع. ] (اِفا. ص.) توانگر، غنی.
[ سِ ] (ع ص) نعت فاعلی از ایساع به معنی بادسترس و توانگر. ج، موسعون : {/B«وَ اَلسَّمََاءَ بَنَیْنََاهََا بِأَیْدٍ وَ إِنََّا لَمُوسِعُونَ» ۱-۷۵۱:۴۷/}(قرآن ۵۱/۴۷)؛ ای اغنیاء قادرون. (منتهی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.