(لَ کَ) (اِ.)۱- سپاه.۲- واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است.
فرهنگ فارسی معین
۱. قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازدههزار نفر است. ۲. گروه بسیار از سپاهیان؛ سپاه. * لشکر انگیختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] حرکت دادن لشکر؛ برانگیختن لشکر به جنگ. * ...
فرهنگ فارسی عمید
[ لَ کَ ] (اِ) سپاه. سپه. جیش. جند. عسکر. (منتهی الارب). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب. قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش. (المعرب جوالیقی ص ۲۳۰). خیل. حشم. بهمة. (م ...
لغتنامه دهخدا
[ لَ کَ ] (اِخ) ظاهراً نام موضعی بوده است به سیستان. یا آن تصحیف بسکر است. (تاریخ سیستان ص ۱۵۹).
[ لَ کَ اَ تَ ] (مص مرکب) گرد آوردن لشکر و به حرکت درآوردن آن : لشکر انگیخت بیش از اندازه کینه ور تیز گشت و کین تازه.نظامی.
[ لَ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) تجنید. سپاه گرد آوردن : دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کرد به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد. مجد همگر.
لشکرآراینده؛ نظمدهندۀ لشکر؛ فرماندهِ لشکر.
[ لَ کَ ] (نف مرکب) لشکرآرای. آرایندهٔ لشکر. منظم کنندهٔ لشکر. آنکه تعبیهٔ سپاه کند. سردار لشکر. فرمانده سپاه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن.دقیقی. به قلب اندرون ساخته جا ...
[ لَ کَ اَ ] (حامص مرکب) عمل لشکرانگیز.
[ لَ کَ ] (اِ مرکب) جای سپاه. اردوگاه. لشکرگاه. سربازخانه. معسکر. جای سپاهی در درون یا بیرون شهر در حال سلم : بوصالح منصوربن اسحاق... چون به سیستان آمد مردمان را بسیار نیکویی گفت. وعده ه ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.