(صَ) [ ع. ] (ص.)۱- راست و درست.۲- سزاوار.
فرهنگ فارسی معین
۱. [مقابلِ خطا] راست و درست؛ حق. ۲. [قدیمی] لایق؛ سزاوار.
فرهنگ فارسی عمید
[ صَ دَ ] (مص مرکب) راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن : صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۳۱). خوارزمشاهی گفت: این چیست ای احمد که رفت؟ گفتم: این صوا ...
لغتنامه دهخدا
درست دانستن
فرهنگ واژههای سره
کسی که رٲی او صواب باشد؛ درستاندیشه؛ باخرد؛ بخرد: گویند مرا صوابرایان بهوش / چون دست نمیرسد به خرسندی کوش (سعدی۲: ۷۲۷).
درستفکری؛ نیکواندیشی؛ بخردی: ز آنجا که تو راسترهنمایی / نآید ز تو جز صوابرایی (نظامی۳: ۵۳۳). * صواب شمردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ۱. صواب دانستن. ۲. راستودرس ...
صوابنماینده؛ آنکه طریق صواب را نشان دهد.
[ صَ اَ ] (نف مرکب) راست اندیش. (آنندراج). درست اندیش. آنکه اندیشهٔ او صواب بود.
[ صَ ] (نف مرکب) درستگوی. راستگوی. آنکه سخن به صواب گوید. مقابل خطاگوی : ز عقل من عجب آید صواب گویان را که دل به دست تو دادن خلاف ایمانست. سعدی. رجوع به صواب و صواب گفتن شود.
۱. صلاحدید. ۲. [قدیمی] اجازه؛ تجویز.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.