(اِخ) جِ صابی در حالت رفع (به قرائت مردم مدینه) و در حالت نصبی و جری صابین خوانند. رجوع به تاج العروس، نهایة و تفسیر ابوالفتوح شود.
لغتنامه دهخدا
[ نِ اِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) عرق الحلاوة. عجما. شجره یا شجیرهٔ ابی مالک است. و آن اشنان باشد. رجوع به اشنان و شجرهٔ ابی مالک شود.
(زَ دَ) [ یو - فا. ] (مص م.) شستن چیزی با صابون. ؛ ~ به دل (عا.) امید چیزی را در سر پروراندن.
فرهنگ فارسی معین
[ نِ سُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) توزیع حاکم، یعنی تقسیم کردن حاکم چیزی را بر جماعتی. (غیاث اللغات). || گویا صابون سلطانی صابونی بوده که به طرح به کسان میداده اند و چون بد بوده کسی از آنا ...
[ نُلْ هَ م م ] (ع اِ مرکب) لقب شراب است : و بزرگان شراب را صابون الهم خوانده اند... (نوروزنامه ص ۶۰).
[ بومْ پَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) جائی که در آن صابون پزند. || (اِخ) نام محلتی به جنوب شهر تهران.
(ص نسبی، اِ) منسوب به صابون. || صابون فروش. فروشندهٔ صابون. || سازندهٔ صابون. || نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند: صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس کآورد قند مصری بازارگان برف. ک ...
(اِ) نباتی است از تیرهٔ قرنفلیان و از دستهٔ میخک ها که ساقه های زیرین و ساق و برگ آن دارای مادهٔ لعابی است و مانند صابون در آب کف میکند. (گیاه شناسی گل گلاب ص ۲۱۳).
[ نی یَ ] (ع اِ) زوله. رجوع به زوله شود.
گیاهی از تیرۀ میخکها با ساقۀ راست، برگهای بزرگ، و گلهای سفید یا صورتی. ساقه و برگ آن دارای مادۀ لعابی است و در آب کف میکند.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.