معنی

(ص نسبی، اِ) منسوب به صابون. || صابون فروش. فروشندهٔ صابون. || سازندهٔ صابون. || نام شیرینیی است که از شکر سفید سازند: صابونی است صحن زمین لب بلب ز بس کآورد قند مصری بازارگان برف. کمال اسماعیل. باز صابونی و مشکوفی و سنبوسهٔ نغز حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار. بسحاق اطعمه. و رجوع به حلوای صابونی ذیل کلمهٔ صابون شود. || نوعی از زمرد و آن زمردی است تیره برنگ صابون. (جواهرنامه). || پاکیزه. شسته. صابون زده : جان را به علم و طاعت صابون زن جامه است گر تو را همه صابونی. ناصرخسرو. || (اِخ) مدرسهٔ صابونی؛ نام مدرسه ای بوده است به نیشابور. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۲۵۳). || نام قریه ای است نزدیک مصر در کرانهٔ شرقی نیل که آن را سواقی صابونی گویند و از جانب صعید است. (معجم البلدان).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.