[ دَ / دِ ] (حامص مرکب) دیم کاری. زراعت دیم. (فرهنگ لغات عامیانهٔ جمالزاده). رجوع به دیم کاری شود.
لغتنامه دهخدا
[ عَ ] (اِخ) محمدبن هبةاللََّه بن احمدبن یحیی بن زهیر، مکنی به ابوغانم. از خاندان بنی العدیم. فقیهی است فاضل، عابد، عفیف، زاهد. وی پس از فوت پدر به قضاوت و خطابت و امامت حلب و نواحی آن م ...
کهنه، کهن، دیرینه، دیرین، پارینه، باستانی
فرهنگ واژههای سره
[ نَ میِ اِ فَ ] (اِخ) معروف به ندیمی سوزنگر. به روایت مؤلف صبح گلشن پیشهٔ سوزنگری داشته. او راست: ندیم بزم بلا جان ناتوان من است فروغ شمع غم از مغز استخوان من است کلید قفل در صدهزار امّی ...
(کَ دُِ یَ) [ ع. ] (اِمر.) دسترنج، زور بازو.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.