۱. (زیستشناسی) مادهای که از مجرای تنفس با سرفه دفع میشود. ۲. (طب قدیم) هریک از عناصر چهارگانۀ بدن (سودا، صفرا، بلغم، و خون).
فرهنگ فارسی عمید
[ خَ ] (ع ص) گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || آمیزنده با دیگری. (منتهی الارب) (از تاج العروس). || (اِ) خرمای هر جنس بهم آمیخته. (منتهی الارب) ...
لغتنامه دهخدا
[ خِ ] (ع اِ) هر چهار مزاج از مردم. هر یک از چهار گش. (ناظم الاطباء). یکی از چهار مایع که در تن حیوان است: بلغم، خون، صفراء، سوداء. ج، اخلاط. (یادداشت بخط مؤلف): رطوبتی است اندر تن مردم روان ...
[ خِ طُنْ مِ طُنْ ] (ع ص مرکب) (اتباع) آمیخته نسب. (منتهی الارب). منه: رجل خلط ملط.
(خُ طَ یا طِ) [ ع. خلطة ] (اِمص.) آمیزش، معاشرت.
فرهنگ فارسی معین
[ خِ لِ طی ی ] (ع ص نسبی) منسوب به خلط. (ناظم الاطباء).
۱. آمیزنده؛ برهمزننده. ۲. دوبههمزن.
[ مُ لِ ] (ع ص) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به اخلاط شود.
[ مُ خَ لْ لِ ] (ع ص) آمیخته کننده. (غیاث). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیزنده و درهم کننده و فسادافکننده و بر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.