۱. = خُلق ۲. هنجارهای موردقبول جامعه که نشاندهندۀ درستی یا نادرستی رفتار اشخاص است. ۳. خلقوخو؛ رفتار. ۴. رفتار خوب: آدم اخلاقدار.
فرهنگ فارسی عمید
مجموعه اصول و هنجارهای تعیینکننده رفتار درست و خوب [فلسفه]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ اَ ] (ع اِ) جِ خُلق. خویها: بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حدیث)؛ برانگیختند مرا به پیامبری تا کامل کنم مکارم اخلاق را. قرقرخان، ناحیتی است از کیماک و مردمانش اخلاق خرخیزیان دارند. (حدود الع ...
لغتنامه دهخدا
← اخلاق کاربردی [فلسفه]
شاخهای از اخلاق یا اخلاقشناسی که به بحث و بررسی درباره شیوههای درست اخلاقی زیستن میپردازد [فلسفه]
مربوط به اخلاقناگرایی؛ منسوب به اخلاقناگرا [فلسفه]
حوزهای مشترک میان معرفتشناسی و اخلاق که موضوع آن بررسی هنجارهای حاکم بر کنش حفظ یا ترک باور است [فلسفه]
1. ویژگی رفتاری که مناسب و قابل قبول ارزیابی شود 2. ویژگی فرد یا گروهی که چنین رفتاری داشته باشد [علوم پایۀ پزشکی]
برانگیختن یا برانگیخته شدن فاعل اخلاقی به انجام دادن عملی که شأن اخلاقی دارد [فلسفه]
(~. اَ) [ فا - ع. ] (ص.) تندخو، خشمگین. مق. خوش اخلاق.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.