(وَ خَ) (اِ.) نوعی بیماری در دست و پای چهارپایان، ورم مفصل.
فرهنگ فارسی معین
اسم: وخش داد (پسر) (فارسی) معنی: داده روشنایی، یکی از سرداران هخامنشی
فرهنگ واژگان اسمها
پیغمبر؛ پیمبر.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ / وُ ] (اِ) بر وزن دستور، پیغمبر و رسول را گویند و به ضم اول هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء): با ندا نمودند وخشور را بدید آن سراپا همه نور را.رودکی. یکی حال از گ ...
لغتنامه دهخدا
اسم: وخشور (پسر) (فارسی) (تلفظ: vakhšur) (فارسی: وَخشور) (انگلیسی: vakhshur) معنی: پیغمبر، رسول، ( در اوستایی ) وخشور در لغت به معنی حامل کلام ( سخن ) آسمانی و اصطلاحاً به معنی پیامبر است ...
(~. بَ) (اِ.) مذهب، شریعت.
[ وَ بَ ] (اِ مرکب) وخشورپند. وخشورنهاد شریعت. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وخشورپند و وخشورنهاد شود.
[ وَ نِ / نَ ] (اِ مرکب) وخشورپند. (برهان). وخشوربند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شریعت که پیغمبران قرار داده باشند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وَخشوربند و وخ ...
[ وَ پَ ] (اِ مرکب) شریعت یعنی شرعی که پیغمبران قرار دهند و با بای ابجد [ وَخشوربند ] هم درست است. (برهان). به معنی شریعت باشد که پیغمبران قرار داده باشند و آن را وخشوربند نیز گویند. (آنند ...
[ وَ دَ ] (مص) فروزان بودن. افروختن. تافتن. تابان بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.