[ مَ صَفف ] (ع اِ) جای صف زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظمالاطباء). جای صف برکشيدن. موضع صف. صفکشيدنگاه. (يادداشت مؤلف). || جای صف زدن در جنگ. ج، مصاف. (منتهی ...
لغتنامه دهخدا
سرسبز، خوش آب و هوا، خرم
فرهنگ واژههای سره
۱. تصفیهشده؛ صافشده. ۲. خالص؛ بیغش.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کفگیر. ۲. آنچه با آن چیزی را صاف کنند؛ پالونه.
[ مِ ] (ع اِ) پالونه. (منتهی الارب). مصفات. پالونه و ترشیپالا. ج، مصافی. (ناظمالاطباء). پالونه. (دهار). ج، مصافی. (مهذبالاسماء). - عظم مصفاه؛ آهيانه. (يادداشت مؤلف). استخوا ...
[ مُ صَفْ فِ حَ ] (ع ص) شمشير پهن. مصفَّحه. (منتهی الارب).
[ مُ صَفْ فِ رَ ] (ع اِ) گروهی که علامت و نشان آنها زردی است. (منتهیالارب) (ناظمالاطباء).
[ مُ صَفْ فَ رَ ] (ع ص) تأنيث مصفر. رجوع به مصفَّر شود.
[ مُ صَفْ فَ ] (ع ص) شراب ممزوج. (آنندراج). می باآبآميخته. (مهذبالاسماء).
[ مَ ] (ع ص) صفزده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظمالاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.