۱. تصفیهشده؛ صافشده. ۲. خالص؛ بیغش.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کفگیر. ۲. آنچه با آن چیزی را صاف کنند؛ پالونه.
[ مِ ] (ع اِ) پالونه. (منتهی الارب). مصفات. پالونه و ترشیپالا. ج، مصافی. (ناظمالاطباء). پالونه. (دهار). ج، مصافی. (مهذبالاسماء). - عظم مصفاه؛ آهيانه. (يادداشت مؤلف). استخوا ...
لغتنامه دهخدا
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.