(اِخ) دهی کوچکی است از دهستان دردیمه سورتیجی بخش چهاردانگهٔ شهرستان ساری، واقع در ۴۵هزارگزی شمال باختری کیاسر. دارای ۲۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۳).
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص) لوچاندن (چشم). کج و کوله کردن چشم. چپ و چوله کردن چشم. به صوری بد غیر صورت خود مصور کردن. رجوع به والوچانیدن شود.
[ دَ / دِ ] (حامص) حالت و چگونگی لوچانیده.
[ چَ دَ / دِ ] (نف) نعت فاعلی از لوچیدن. که لوچد. آنکه لوچد.
[ چَ دَ / دِ ] (حامص) حالت و چگونگی لوچنده.
لوچ بودن.
فرهنگ فارسی عمید
(حامص) حالت و چگونگی لوچ. کژچشمی. دوبینی. احولی. حَوَل. چپی. دوبینندگی. کلاژکی. کج بینی. لوشی.
[ دَ / دِ ] (ن مف) نعت مفعولی از لوچیدن. به صورتی بد غیر صورت خود مصورشده.
[ بابْ، بَ ] (اِخ) ده کوچکی از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان ۵۰ هزارگزی شمال خاوری زرند و ۷ هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. سکنهٔ آن ۹ تن است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۸).
[ چَ / چِ ] (اِخ) دهی است از دهستان توزجان بخش بوکان شهرستان مهاباد که در ۲۱ هزارگزی جنوب باختری بوکان و ۹ هزارگزی باختر شوسهٔ بوکان به سقز واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هو ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.