[ گَ / گُو هَ ] (اِ) گیاهی است که به تازی اذخر گویند. (مؤید الفضلا). رجوع به اذخر شود.
لغتنامه دهخدا
[ گَ / گُو هَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان أمجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در ۵۴هزارگزی جنوب خاوری مسکون و ۷هزارگزی راه مالرو مسکون به کروک. سکنهٔ آن ۴ تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ...
[ گَ / گُو هَ رِ دَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ذات و اصل آدم باشد. (آنندراج). || فرزند آدم را نیز گویند. (آنندراج): تو آن خجسته وزیری که تا گه محشر چو تو وزیر نخیزد ز گوهر آدم.معزی. || خ ...
[ گَ / گُو هَ رِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اصل و جرم آسمان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلا). || کنایه از کواکب باشد. (آنندراج).
[ گَ / گُو هَ رِ اِ فَ ] (اِخ) ابراهیم بن اسماعیل کوهپایه ای ابن حسن بن اسماعیل اصفهانی متولد در ماه جمادی الاولی سال ۱۳۴۲ هـ . ق. از گویندگان و دانشمندان فارسی زبان بوده و در شهر اصفهان ن ...
[ گَ / گُو هَ فَ / فِ دَ ] (مص مرکب) پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر. || بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن. || باران باریدن از ابر. || سخن های نادره و بلی ...
اسم: گوهر ملک (دختر) (فارسی، عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: gohar malek) (فارسی: گوهرملک) (انگلیسی: gohar malek) معنی: پادشاه زاده، گوهر ( فارسی ) + ملک ( عربی ) پادشاه زاده ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ گَ / گُو هَ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) حمل کردن گوهر. گوهرکشی. || مجازاً اشک فراهم کردن گریستن را: بی چراغ روی او ای دیده تر مژگان مکن روز ما بی او سیاه است و تو گوهر میکشی. ملاقاسم مشهدی ...
[ گَ / گُو هَ گُ سَ سْ تَ ] (مص مرکب) کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج). || کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی : هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به م ...
[ گَ / گُو هَ ] (نف مرکب) آرایندهٔ گوهر. گوهرآمای. خاصیت بخش. دارای اثر: کواکب را به قدرت کارفرمای طبایع را به صنعت گوهرآرای.نظامی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.