[ فَ دا نِ صَ ] (اِخ) نام جزیره ای بوده است در دریای خزر. (نزهةالقلوب چ لسترانج ص ۲۳۹).
لغت‌نامه دهخدا
[ فَ اَ دا ] (نف مرکب) اندازندهٔ گوسفند. افکنندهٔ گوسفند. || (اِ مرکب) صاحب آنندراج آرد: فنی از کشتی که چون حریف را به جنگ بر زمین فرازند یک دست پس گردنش و دیگر در میان هر دو شاخش بند کر ...
[ فَ ] (حامص مرکب) مرگامرگی گوسفند. (یادداشت مؤلف).
آن‌که گوسفند را به چرا ببرد؛ چرانندۀ گوسفند؛ چوپان.
فرهنگ فارسی عمید
[ بِ لَ / لِ یِ فَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اَمیهه. نَبَخ. نَبْخ.
[ فَ ] (اِ مرکب) در تداول بجای گاو و گوسفند استعمال شود و مراد اغنام و احشام است.
کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.