[ گُ / گِ / گَ ] (اِ) جزاف (معرب). (قطر المحیط) (رشیدی). جزاف در عربی مثلثةالجیم است. (قطر المحیط). گزاف فارسی شاید مرتبط به کلمهٔ پهلوی (در اوراق مانوی) ویزبیگر (شرارت کردن) باشد و در اص ...
لغتنامه دهخدا
آنکه در کاری افراط کند؛ افراطکار؛ افراطکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ گُ / گِ / گَ گُ تَ ] (مص مرکب) لاف زدن. عبث گفتن. بیهوده گفتن. به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد: گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف.مولوی. چو گزافی نگفت از او ماز ...
[ گَ ] (اِخ) بلده ای از بلاد سیاه رستاق تنکابن مازندران است. (ترجمهٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص ۱۴۴).
= گزاف
[ گُ / گِ / گَ فَ / فِ ] (ص، اِ، ق) هرزه و بیهوه. کار عبث. (برهان). باطل : آنچه با رنج یافتیش و بذل تو به آسانی از گزافه مدیش.رودکی. بدانگونه او کشته شد زار و خوار گزافه نه بردارد این روزگ ...
[ گُ / گِ / گَ فَ / فِ ] (ص مرکب) گزافکار. تندرو. مسرف. مفرط. عبث کار. بیهوده کار: اندر دوید و مملکت او بغارتید با لشکری گزاف سپاهی گزافه کار.منوچهری. و رجوع به گزافه کاری شود.
[ گُ / گِ / گَ فَ / فِ ] (نف مرکب) گزافه گوی. گزاف گو. گزاف گوی. بیهوده گو. عبث گو. پرحرف. پرچانه. پرگو: نوش لب ز آن منش که خوی بود زن بُد و زن، گزافه گوی بُوَد. نظامی (هفت پیکر ص ۱۰۹).
[ فُ گَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) خودستائی و مبالغه در امری. لاف و لام.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.