[ کِ یَ / یِ ] (از ع، اِ) مأخوذ از کراء تازی. (از فرهنگ فارسی معین). اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان) (آنندراج). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ...
لغتنامه دهخدا
= مستٲجر
فرهنگ فارسی عمید
بمزد گرفتن
فرهنگ واژههای سره
[ کِ یَ / یِ کَ دَ ] (مص مرکب) به مزد گرفتن. (زمخشری). به اجاره گرفتن. || ارزیدن. قابلیت داشتن. سزاوار بودن. (از یادداشت مؤلف). لایق مراتب چیزی بودن. (از آنندراج). کرا کردن : جهان کرای ...
[ کِ یَ / یِ ] (ص نسبی) اجاره ای. بمزد. (یادداشت مؤلف).
[ کِ یَ / یِ نِ ] (نف مرکب) اجاره نشین. (یادداشت مؤلف). آنکه در خانه و جایی که کرایه کرده است اقامت کند. (فرهنگ فارسی معین).
افزارهای که سکه، اسکناس، بلیت، بهامهر یا جز آن را بابت کرایه از مسافر میپذیرد [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
باری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند [حملونقل دریایی]
ضوابطی که شرکت حملونقل برای مدیریت ظرفیت، با در نظر گرفتن عوامل متعددی مانند فصل و طول سفر و تعداد مسافر و لغو بلیت تعیین میکند [حملونقل درونشهری - جادهای] ...
[ کِ یَ / یِ ] (اِ مرکب) مقابل پس کرایه. مبلغی که به ساروان و قاطرچی و دیگر صاحبان وسائط نقلیه دهند از مجموع کرایه تا بقیه را در مقصد بپردازند. قسمتی از اجاره بهای دکان یا منزل که خداوند آ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.