(بُ) [ فر. ] (اِ.) کربن. کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار میدهند.
فرهنگ فارسی معین
[ بُ ] (فرانسوی، اِ) کاربون. کربن. عنصر الالماس. جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود. || زغال.
لغتنامه دهخدا
۱. کاربندنده؛ بهکاربرنده؛ عملکننده: پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی: ۳/۲۷۰). ۲. مطیع؛ فرمانبردار.
فرهنگ فارسی عمید
[ بَ ] (نف مرکب) صفت فاعلی از کار بستن. کارگزار. مأمور. عامل. فاعل. عمل کننده و اطاعت کننده. (غیاث). بعمل آرنده. (آنندراج): چنان تیره شد چشم پولادوند که دستش عنان را نبد کاربند.فردوسی. پر ...
[ بَ دَ ] (مص مرکب) کاربستن. مأمور بودن. عامل بودن. رجوع به کاربند شود.
[ بَ ] (اِخ) نام محلی در ۳۶۸۵۰۰ گزی بوشهر میان «اخند» و بندر مقام.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.