[ بَ ] (نف مرکب) صفت فاعلی از کار بستن. کارگزار. مأمور. عامل. فاعل. عمل کننده و اطاعت کننده. (غیاث). بعمل آرنده. (آنندراج): چنان تیره شد چشم پولادوند که دستش عنان را نبد کاربند.فردوسی. پر ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ دَ ] (مص مرکب) کاربستن. مأمور بودن. عامل بودن. رجوع به کاربند شود.
[ بَ ] (اِخ) نام محلی در ۳۶۸۵۰۰ گزی بوشهر میان «اخند» و بندر مقام.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.