[ سِ ] (اِخ) یکی از امیران لشکر محمدبن احمدبن طاهربن عبداللََّه طاهر ذوالیمینین حاکم خراسان. محمدبن احمد وی را با لشکری گران به جنگ یعقوب لیث صفار و استخلاص سیستان فرستاد. (تاریخ گزیده ص ۳ ...
لغتنامه دهخدا
[ سِ ] (اِخ) ابن احمدبن علی. رجوع به قاسم قرمطی شود.
[ سِ ] (اِخ) ابن احمدبن موسی بن یامون تلیدی اخماسی. از دانشمندان است. از اوست: شرح ابن یامون بر منظومهٔ خود در آداب نکاح و متعلقات آن از مباحات و محرمات براساس فقه مالکی. اول آن چنین آمده ...
[ سِ ] (اِخ) ابن اسماعیل محاملی، مکنی به ابوعبیده. یکی از محدثان است. وی در آخر رجب سال ۳۲۳ هـ . ق. وفات یافت و در قبرستان دیر دفن شد. (الاوراق صولی ص ۶۶).
[ سِ ] (اِخ) ابن اصبغ بن محمدبن یوسف بن ناصح بن عطاء بیانی، مکنی به ابومحمد آزادشدهٔ ولیدبن عبدالملک. یکی از پیشوایان علم و ادب و از حافظان بود. اصل او از بیانه است. در قرطبه سکونت گزید و ...
[ سِ ] (اِخ) ابن امیه. رجوع به قاسم ثقفی شود.
[ سِ ] (اِخ) ابن جندل. رجوع به قاسم فزاری شود.
[ سِ ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به قاسم جرموزی شود.
[ سِ ] (اِخ) ابن حسین بغدادی، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال ۵۷۶ هـ ...
[ سِ ] (اِخ) ابن زید مؤدب، مکنی به ابومحمد، از باب کوشک است. وی پس از سال ۵۰ هـ . ق. وفات یافت. از بغدادیین روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج ۲ ص ۱۶۳).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.