[ عَ جَ کُ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه دارای ۲۰۰ تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ ؟ ] (اِخ) هبةاللََّه بن عبدالغفاربن جمال الدین مقدسی حنفی. اصلاً ایرانی و از دانشمندان ادب و فقه در ممالک عثمانی در مائهٔ یازدهم هجری. چندی مفتی بیت المقدس بوده. ولادت او به سال ۱ ...
[ اَ جَ زَ ] (ص مرکب) آنکه سخن فصیح نتواند گفت. || آنکه بزبان غیرعربی متکلم باشد. (فرهنگ فارسی معین).
[ سِ طِلْ عَ جَ ] (اِخ) احمدبن ابراهیم بن محمد الحلبی موفق الدین ابوذر معروف به سبط العجمی متوفی بسال ۸۸۴ هـ . ق. او راست: ۱ -شرح اوفی الوافیة فی شرح الکافیة لابن صاحب. ۲ -التوضیح المبهما ...
[ عَ یِ عَ جَ ] (اِخ) از تجار ایرانی ساکن یمن. رجوع به علی مصطفی عجمی شود.
[ عُ مَ رِ عَ جَ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن عبداللََّه حلبی عجمی شافعی. ملقب به کمال الدین. فقیه بود. در سال ۷۰۴ هـ .ق. متولد شد و به سال ۷۷۷ هـ .ق. در حلب درگذشت. او را تألیفاتی در فقه است. ...
[ گَ / گُو زِ عَ جَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) این کلمه چند بار در ذخیرهٔ خوارزمشاهی آمده است و گویا مراد گردکان یعنی چارمغز باشد مقابل گوز هندی که مراد از آن نارگیل است. (یادداشت مؤلف).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.