(~.) (اِ.) نوعی مار سرخ.
فرهنگ فارسی معین
[ شِ کَ ] (اِ) شکن. تاب. پیچ. (آنندراج) (انجمن آرا). تاب. پیچ. (غیاث). تاب بود. (فرهنگ خطی). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی). مطلق چین. شکن. پیچ. تاب. کلچ. ماز. (یادداشت مؤلف): چو سیل از شکنج و چو ...
لغتنامه دهخدا
[ شِ کُ ] (اِ) نشکنج و گرفتگی عضوی به سر ناخنها چنانکه بدرد آید. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). گرفتن عضو به دو ناخن چنانکه بدرد آید. (غیاث). صورتی از نشگون.
[ شِ کَ جَ / جِ ] (اِ) آزار. ایذاء. رنج. هروانه. عقوبت. تعذیب. سیاست. کیستار. (ناظم الاطباء). عذاب. (غیاث) (منتهی الارب). در اصل شکستن و پیچیدن و عذاب دادن دزد و گنهکار بوده است. (انجمن آر ...
[ شِ کَ جَ / جِ کَ دَ ] (مص مرکب) سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن. عقاب. تعذیب. (یادداشت مؤلف). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. (غیاث) (آنندراج): عزمش همی ...
[ شِ کَ جَ / جِ کَ / کِ ] (نف مرکب) شکنجه کشنده. آنکه تحت عذاب و شکنجه قرار دارد. (یادداشت مؤلف): سپاه درد و غم از هر طرف هجوم کنند که دل شکنجه کش عیشها و عشرتهاست. طالب آملی (از آنندراج).
۱. شکنجه کردن. ۲. نشگون گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کُ) (اِ.) نیشگون، وشکون.
= شکنجه
برگلایگی چلیپایی کوچکمقیاسی که از موجنقشهای کوچک تشکیل شده است [زمینشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.