شکنجه کردن

معنی

[ شِ کَ جَ / جِ کَ دَ ] (مص مرکب) سیاست کردن. تعذیب کردن. عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن. عقاب. تعذیب. (یادداشت مؤلف). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. (غیاث) (آنندراج): عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش. خاقانی. بس شکنجه کرد عشقش بر زمین خود چرا دارد ز اول عشق کین.مولوی. گه عارض سیمین یکی را طپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی. (گلستان).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.