[ خُ ] (ع اِ) خاطر. دل. گمان. (از ناظم الاطباء). منه: وقع فی خبلی؛ افتاد در دل من معنی این اصطلاح: خطا کردم و پشیمان شدم. (از منتهی الارب) || گمان. تصور. (از ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ اَ بَ ] (ع ص) دیوانه.
۱. مصروع. ۲. دیوانه. ۳. فرومایه.
فرهنگ فارسی عمید
[ مُ خَ بْ بِ ] (ع اِ) نام روزگار است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روزگار. (ناظم الاطباء). || (ص) تباه خردکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاسدکنندهٔ خرد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.