[ حُ رُ ] (ع اِ) جِ حُرقة. سوختگیها.
لغتنامه دهخدا
[ حَ / حُ قَ ] (ع اِمص) حُرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای.مولوی. تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش ...
[ حُ رَ قَ ] (ع ص) شمشیر بسیار بُرنده.
[ حُ قَ ] (اِخ) محمدآباد. و یقال: باغ حرقه از دیه های وزواه است. (تاریخ قم ص ۱۴۰).
[ حُ قَ تُلْ بَ ] (ع اِ مرکب) سوزش مجرا گاه آب تافتن. سوختن گذرگاه شاش هنگام دفع آن. سوزش گاهِ بیرون شدن گمیز در گذرگاه آن. سوزش آب تاختن. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). گم سوزک. و این غیر سوزاک و س ...
[ حُ قَ ] (ع اِمص) سوزش. سوختن : ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم.ناصرخسرو. دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۲۹۵). حرقت حُرفت ادب در او رسید. (ترجمهٔ تاریخ ...
[ حُ رَ ری قَ ] (ع ص) رجلٌ حرقریقة؛ مردی تیز. (منتهی الارب).
[ حَ قَ صَ ] (ع مص) گام نزدیک نهادن. || سخن زودزود و پیوسته گفتن. (منتهی الارب).
(حِ قَ فَ یا فِ) [ ع. حرقفة ] (اِ.) خاصره.
فرهنگ فارسی معین
[ حَ قَ فی ی ] (ع ص نسبی، اِ) یکی از سه استخوان که استخوان حرقفهٔ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید: استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم و بر خود پیچیده بقسمی ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.