[ حِ ] (ع مص) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ حَ ] (ع ص) ناروا. ناشایسته. ناشایست. محرم. محظور. ممنوع. شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت. منکر. منکره. نامشروع. ضجاج. غیرجائز. خلاف شرع. غیرمباح. خلاف قانون ...
[ حَ ] (اِخ) ابن ملحان انصاری. نام یکی از صحابهٔ پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعهٔ بئر معونه بدست عامربن طفیل کشته شد. (قاموس الاعلام ترکی) ( ...
۱. آنکه مال حرام میخورد. ۲. کسی که آنچه را خوردنش شرعاً منع شده است میخورد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که با مال حرام امرار معاش میکند و رزقوروزی خود را از راه ناروا بهدست میآورد. ۲. [مجاز] فقیر؛ نیازمند.
= نخاع
حیوانی که شرع اسلام خوردن گوشت آن را نهی کرده است.
[ حَ نَ مَ ] (حامص مرکب) ناسپاسی. نمک ناشناسی. نمک نشناسی. کافری. کافرنعمتی. نمک کوری. کفران : او را در قلعه راه بداد و حرام نمکی ظاهر ساخت. (تذکرهٔ دولتشاه ص ۳۶۴).
[ حَ ] (اِخ) رودی بزرگ که از میان دو قصبهٔ اسکجکت و شرغ در بخارا میگذرد. نرشخی گوید: و شرغ به اسکجکت روباروی است و در میان هر دو... رود عظیم است که آنرا رود سامجن خوانند و امروز رود شرغ می ...
(حَ)۱- (ص نسب.) حرامکار.۲- (اِ.) دزد، راهزن.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.