آغاز؛ اول؛ ابتدا.
فرهنگ فارسی عمید
[ حِ ] (ع اِ) اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب). حدثان چیزی؛ اول آن. ابتدای آن. (اقرب الموارد): لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبة (حدیث عائشه). (منتهی الارب). یقال: افعل ذلک الأمر بحدثان ...
لغتنامه دهخدا
[ حُ ] (ع اِ) جِ حدیث. احادیث. || جِ حدیث. جوانان. احداث. گروهی برنا. جوانان نوخاسته. (غیاث اللغات). جِ حَدَث. (منتهی الارب).
[ حَ دَ ] (اِخ) نام جائی در حره، که بنام یکی از برادران سلمی که در آن مقام داشت نامیده شده است. داستان عشق ورزی اجاء با سلمی و قتل سلمی توسط برادرانش، حدثان و غمیم، در معجم البلدان ذیل کل ...
[ حَ دَ ثَ ] (اِخ) وادیی است که جانب سفلای آن از قبیلهٔ کنانه و بقیه از هذیل است. (معجم البلدان).
[ حَ دْ دَ ثَ ] (ع فعل) آگاهی داد ما را فلان...: گر دام نبودیش چنین حیلت و رخصت این خلق نپذرفتی از او حدثنا قال امثال قران گنج خدایست چه گویی از حدثنا قال گشاده شود امثال. ناصرخسرو.
[ حَ دَ ] (اِخ) عمربن زرارة حدثی، منسوب به شهر حدث. از عیسی بن یونس و شریک بن عبداللََّه روایت کند و ابوالقاسم عبداللََّه بن محمد بغوی و موسی بن هارون از وی روایت کنند. (معجم البلدان).
[ حَ دَ ] (اِخ) و حدیثی (فضل...). فرقه ای از معتزله بدو منسوبند. و تهانوی آنرا بغلط حدبی آورده است. رجوع به حدیثیة شود.
[ اَ دَ ] (ع ن تف) تازه تر. مؤنث: حُدْثی ََ. ج، حُدث.
[ اَ دُ ] (اِخ) موضعی است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.