خمیده؛ کج.
فرهنگ فارسی عمید
داربست درخت انگور.
[ جَ تَ / تِ ] صلی الله علیه و آله و سلم کژشده. خمیده و دوتاگشته. (شرفنامهٔ منیری). خمیده و کج. (برهان). چفته : بدان ماند این قامت جفته ام که گوئی به گل در فرورفته ام. سعدی (بوستان). شهن ...
لغتنامه دهخدا
[ جُ تَ / تِ اَ کَ د ] (مص مرکب) جفته انداختن. لگد پراندن. اسکیزیدن. رجوع به جَفته و جفته انداختن شود.
[ جُ تَ / تِ اَ تَ ] (مص مرکب) جفتک انداختن : جفت و طاق سپهر درشکند جفته ای کان تکاور اندازد.خاقانی. خر ز بهر دفع خار از سوز و درد جفته می انداخت صد جا زخم کرد.مولوی. جفته اندازد یقین آن خ ...
[ جُ تَ / تِ ] (حامص مرکب) بچه بازی. لواط. همجنس بازی مردان. (اشتنگاس): کار این کج مزاج دزدی بود جفته بازی و مهره دزدی بود. امیرخسرو (از آنندراج). و نیز رجوع به جفته خوری شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.