[ دِ لِ کِ ] (اِخ) محمدبن میرزا علی محمد اصلش از چلاب مازندران و از بنی اعمام میرزا علیقلی متخلص به اقبال. در ایام کودکی پدرش او را برای تحصیل علوم عربی و ادبی به کرمانشاه برد بعد از پدر ...
لغتنامه دهخدا
[ دِ ] (اِ مرکب) بیدلانه. (از رشیدی) سخنان بیربط و هذیان را گویند. (برهان) (از جهانگیری) (هفت قلزم). هذیان. سخنان پریشان بیمعنی که بیدلانه گفته شود یعنی دل از آن خبردار نباشد. (انجمن آرا) ...
[ عُ بَ دِ ] (اِخ) ابن ابی جعفر محمدبن علی الجوادبن حسن بن علی بن ابراهیم بن علی الصالح بن عبیداللََّه اول اعرج بن حسین الاصغربن الامام السجاد. و عالم به انساب و از جملهٔ معمرین بود به سا ...
[ عُ بَ دِ ] (اِخ) یحیی بن حسن عقیقی بن جعفر الحجةبن عبیداللََّه اعرج بن حسین اصغربن امام السجاد مکنی به الحسن و معروف به عبیدلی از رجال قرن سوم هجری و عالم به انساب است. وی نخستین کس است ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.