[ ] (اِخ) طائفه ای از چادرنشینان کرمان و بلوچستان مرکب از پنجاه خانوار که در سردسیر کوه هزار، چهارطاق حسین آباد، گرمسیر جیرفت و رودبار مسکن دارند. زبان آنها بلوچی و فارسی است.
لغتنامه دهخدا
[ اُ صَ ] (ع اِ مصغر) مصغر اُصْلان و مرادف اُصَیلال و اُصَیّان. (از اقرب الموارد). رجوع به اصلان و اصیلال و اصیان و نشوءاللغة ص ۵۲ شود.
[ اُمْ مِ ] (ع اِ مرکب) درخت خار داری است. در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصارهٔ ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از ...
(اِخ) دهی است در دو فرسنگی جنوب سروستان. (فارسنامهٔ ناصری).
(اِخ) نام موضعی است به گرگان. رجوع به سفرنامهٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص ۱۲۸ شود.
اسم: آیلان (دختر) (ترکی) (تلفظ: aylan) (فارسی: آیلان) (انگلیسی: aylan) معنی: همراه ماه
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: باژیلان (دختر) (کردی) معنی: محل وزش باد، قبیلةایی از کردها کة در اطراف خانقین سکونت دارند ( نگارش کردی
به روش بلال؛ مانند بلال: عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامهٴ زن کنند (سعدی۱: ۱۲۶).
فرهنگ فارسی عمید
[ تِ ءُ رُ ] (فرانسوی، اِ مرکب) نظریهٔ تئوفیلانتروپها که مبتنی است بر عشق خدا و انسانها. رجوع به مادهٔ قبل شود.
(ع اِ) ریسمان و نوار ابریشمی. (از دزی ج ۱ ص ۱۵۶).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.