(ن) (ص مر. ق مر.) از روی یاری، سوبسید.
فرهنگ فارسی معین
[ خوا / خا جَ / جِ سِ ] (اِخ) نام سیرگاهی است در دامن کوه کابل و وجه تسمیه اش آن است که خواجه مودود چشتی و خواجه خان سعید خلیفه خواجه مودود و خواجه محمد ریگ روان خلیفه و خواجه خان سعید در ...
لغتنامه دهخدا
(اِخ) دهی از دهستان فشگلدرهٔ بخش آبیک شهرستان قزوین است که ۱۲۷۹ تن سکنه دارد. در دوهزارگزی این روستا معدن زغال سنگ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱).
[ سَ یْ یا ] (اِخ) فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی العباس سیاری. (از کشف المحجوب هجویری ص ۳۲۳). رجوع به کشف المحجوب ص ۱۹۸، ۲۸۸، ۳۲۳، ۳۳۱ و طرائق الحقائق چ محمد معصوم شیرازی چ محمد جعفر مح ...
[ فَ رْ ] (اِخ) نام محلی در کنار راه کنگاور و جوکار میان کریم آباد و قلعهٔ شیخ در سی هزارگزی کنگاور. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فریازان شود.
بهروش هوشیاران؛ مانند هوشیاران.
فرهنگ فارسی عمید
[ هوشْ نَ / نِ ] (ص نسبی، ق مرکب) همچون هوشیار. از روی کیاست و دانائی و هوشمندی.
[ گُ جَ / جِ ] (اِخ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومهٔ شهرستان ارومیه. واقع در ۲۳هزارگزی شمال خاوری ارومیه و ۷۵۰۰ گزی خاور شوسهٔ ارومیه به سلماس. واقع در جلگه و هوای آن معتدل و سکنهٔ آن ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.