(هُ) (ص.) هوشمند، زیرک.
فرهنگ فارسی معین
= هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
[ هُ شْ ] (ص مرکب) (از: هش، هوش + یار، پسوند دارندگی MMM هوشیار. هشیوار) (از حاشیهٔ برهان چ معین). خداوند هوش، و عاقل و هوشمند و زیرک و خردمند و آگاه. (ناظم الاطباء). هوشیار: به هر سو دو ...
لغتنامه دهخدا
[ هُ شْ بَ تَ ] (مص مرکب) به هوشیاری برخاستن و هوشمندانه به کاری پرداختن : خرد در جستنش هشیار برخاست چو دانستش نمیداند چپ از راست.نظامی.
[ هُ شْ گَ دی دَ ] (مص مرکب) هشیار گشتن. به هوش آمدن. هشیار شدن : چو هشیار گردد پدر، بیگمان سواران فرستد پی من دوان.فردوسی.
[ هُ شْ گَ تَ ] (مص مرکب) هشیار گردیدن. به هوش آمدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هشیار گردیدن شود.
[ هُ شْ سَ ] (ص مرکب) هوشیار. هوشیاردل. هوشمند: بدو گفت ای پور هشیارسر برافراخته سر ز بسیار سر.فردوسی. گفت عیسی را یکی هشیارسر چیست در هستی ز جمله صعب تر؟مولوی.
[ هُ شْ مَ ] (ص مرکب) هشیاردل. دانا. هوشمند. رجوع به هشیارمغزی شود.
افزارهای که راهبر با فشار دادن آن نشان میدهد هوشیاری و توانایی کافی برای هدایت قطار را دارد [حملونقل ریلی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ هُ شْ ] (ص مرکب) عاقل و زیرک و دانا. (آنندراج). خردمند و چست و چالاک و بابصیرت. (ناظم الاطباء).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.