روی، چهره
فرهنگ واژههای سره
[ لِ ] (اِخ) (ملا...) از محفوظهٔ سمرقند است. طبع نازک دارد. این مطلع از اوست: رخ نمودی و مرا بی سر و سامان کردی آفرین باد عجب کار نمایان کردی. (مجالس النفائس ص ۱۴۶).
لغتنامه دهخدا
[ لَ ] (ع مص) لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب).
۱. بارور شدن؛ آبستن شدن. ۲. داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم. ۳. گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
[ لِ ] (ع ص، اِ) جِ لقحة. || جِ لقوح. (منتهی الارب).
[ لِ ] (ع مص) لقح. آبستن شدن شتر. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی). القاح. || لقاح مریم، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی. نفخة.
[ لَ ] (ع اِ) خوشه که در درودن بماند و داس آن را خطا کند. (منتهی الارب).
[ لُ ] (ع اِ) خوشهٔ برچیده. (منتهی الارب). خوشهٔ چیده. خوشه ای که برچینند.
[ لُ طَ ] (ع اِ) شکسته و ریزهٔ هر چیزی رایگان و بی بها و از زمین برگرفته. || خوشهٔ برچیده. (منتهی الارب). ج، لقاطات.
(لُ طَ) [ ع. ] (اِ.) چیزی بی ارزش که روی زمین افتاده باشد. ج. القاط.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.