ظرفی که در آستانۀ پُر شدن است.
فرهنگ فارسی عمید
جعبهای که کمان را درآن میگذاشتند؛ کماندان.
[ قُ کَ دَ ] (مص مرکب) فدا کردن. به قربان کسی رفتن. قربان ساختن : بعید نیست که گر تو به عهد بازآئی به عید وصل تو من خویشتن کنم قربان. سعدی. گوئی فلک ازبهر تهیهٔ برگ عید، خانه های فارسیان ...
لغتنامه دهخدا
[ قُ گَ دی دَ ] (مص مرکب) رجوع به قربان شدن شود.
[ قُ ] (اِخ) دهی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان که در ۸۳ هزارگزی شمال باختری رفسنجان و ۵۰۰۰ گزی خاور شوسهٔ رفسنجان به یزد واقع است. موقع جغرافیایی آن سردسیر و سکنهٔ آن ۱۲۰ تن است. آب آن ...
[ قُ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس واقع در ۱۱۰۰۰ گزی جنوب پهلوی دژ. موقع جغرافیایی آن دشت و معتدل مرطوب مالاریائی است. سکنهٔ آن ۲۰۰ تن است. آب آن از فا ...
[ قُ صَ دَ قَ / قِ ] (اِ مرکب) قربان صدقهٔ کسی رفتن؛ به او پیاپی «قربانت شوم» و «تصدقت گردم» گفتن.
[ قُ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در ۴۱ هزارگزی باختر مرکز بخش و ۳۵ هزارگزی خط آهن مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل. سکنهٔ آن ۷۸ تن ...
[ قُ ] (اِ مرکب) جای قربان کردن حیوانات : برندارد کس شهیدان را ز قربانگاه عشق کشته را سیلاب خون اینجا ز میدان میبرد. کلیم (از آنندراج).
۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷ ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.