[ شَ رُ ] (اِ مرکب) مخفف شاهرخ. رجوع به شاهرخ شود.
لغتنامه دهخدا
[ شَ رُ زَ دَ ] (مص مرکب) مخفف شاهرخ زدن. اصطلاحی است در بازی شطرنج : مبارک بُوَد فال فرخ زدن نه بر رخ زدن بلکه شهرخ زدن.نظامی. بنطع کینه بر چون پی فشردی درافکن پیل و شهرخ زن که ب ...
[ شَ خَ ] (اِخ) همان قصبهٔ بلوک خفر است و در هیجده فرسنگی شیراز است و نزدیک به صد در خانه دارد. (فارسنامهٔ ناصری). دهی از دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و ۷۱۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ...
[ شَ خوا / خا ] (اِخ) از بلوکات ساری و اشرف مازندران. عدهٔ قراء ۲۱، مساحت ۸ فرسخ. مرکز آن ماه فروزمحله است. (از یادداشت مؤلف).
[ شَ خوا / خا ] (اِخ) نام دهی واقع در دوازده فرسخی میانهٔ شمال و مغرب گله دار. (از فارسنامهٔ ناصری).
اسم: شهرخواست (پسر) (فارسی) معنی: نام روستایی در نزدیکی شیراز، نام یکی از سرداران طبرستان
فرهنگ واژگان اسمها
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.