(شُ) [ ع. ] (اِ.)۱- نور خورشید.۲- روشنایی، پرتو.۳- نصف قطر، خطی مستقیم از مرکز دایره به نقطهای از محیط دایره.
فرهنگ فارسی معین
[ شَ ] (ع ص) رای پریشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رای متفرق. (مهذب الاسماء). || (اِ) خار خوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سفا. داس. (یادداشت ...
لغتنامه دهخدا
[ شُ ] (ع اِ) خار خوشه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). داس خوشه. (مهذب الاسماء). بیخ خوشهٔ جو و گندم. (مقدمهٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص ۲۳). رجوع به شِعاع و شَعاع شود. || پاره ای از ...
نصف فاصله بین مراکز هستههای دو اتم یکسان وقتی که با یک پیوند منفرد اشتراکی یا در بلور فلزی در کنار هم قرار میگیرند [فیزیک]
واژههای مصوب فرهنگستان
فاصلۀ مرکز دهانه تا ستیغ لبۀ دهانۀ آتشفشانی [زمینشناسی]
فاصلۀ خط مرکزی محور چرخ خودرو ساکن تا سطح جاده، در حالتی که تایر متناسب با بار مجاز باد شده باشد [مهندسی بسپار - تایر]
← شعاع چرخامغناطیسی [ژئوفیزیک]
← شعاع چرخامغناطیسی [فیزیک]
نسبت سطح مقطع عمود بر جریان به محیط ترشده [مهندسی محیط زیست و انرژی]
شعاع انحنای تصویر مسیر ذرۀ باردار که عمود بر میدان مغناطیسی حرکت میکند |||متـ . شعاع لارمور Larmor radius [فیزیک]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.