[ جَ ] (معرب، اِ) یکی دیباج. (از اقرب الموارد). رخساره. (منتهی الارب): دیباجة الخد؛ پوست رخ. (بحر الجواهر). روی آدمی. (مقدمهٔ لغت میرسید شریف جرجانی). دیباجهٔ خد؛ پوست رخ و آن دو دیباجه است. ...
لغتنامه دهخدا
[ جَ / جِ بَ ] (نف مرکب) کسی که دیباجهٔ کتاب را تألیف میکند. (ناظم الاطباء).
(اِخ) لقب ابن المطرف. (انساب سمعانی).
[ اَ بُدْ دی ] (اِخ) عبداللََّه بن عمرو یا عمر (؟) بن عثمان بن عفان. رجوع به حبیب السیر ج ۱ ص ۲۱۰ و ۲۱۸ شود.
[ قُ بْ بَ تُدْ دی ] (اِخ) دختر عبدالمطلب است که مکنی به ام حکیم بیضاء بوده است.
[ مُ حَ مْ مَ دِ ] (اِخ) فرزند سوم امام جعفر صادق علیه السلام که به ظاهر جرجان مجاور قبرداعی مدفون است. رجوع به غزالی نامه، حاشیهٔ ص ۲۶ و تاریخ قم ص ۲۲۳ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.