۱. کس؛ کسی. ۲. [قدیمی] صاحب دیر. ۳. [قدیمی] ساکن دیر؛ دیرنشین.
فرهنگ فارسی عمید
[ رِ ثَ ] (اِخ) حجر. ناحیه ای است در شام در وادی القری خانه هایی است که در کوه کنده شده. (از تاج العروس مادهٔ ح ج ر). و رجوع به حجر شود.
لغتنامه دهخدا
[ رِ زَ ] (اِخ) رجوع به زنگبار شود.
(ع اِ) جِ دار. (منتهی الارب). رجوع به دار شود. || جِ دَیْر. (از معجم البلدان ذیل دیارات الاساقف). رجوع به دیر و مادهٔ بعد شود.
[ بَ / رِ بَ ] (اِخ) نامی است که بر آمد MMM أمد [ مِ ] قدیم اطلاق گردد و از جهت اینکه دیوار و ساختمانهای شهر از سنگ بازالت سیاهرنگ ساخته شده ترکها آن را «قره آمد» خوانند. دیاربکر ناحیه ای اس ...
[ بَ / رِ بَ ] (ص نسبی) منسوب به دیار بکر.
[ اَ مَ دْ ] (اِخ) (امیر...). از امرای عهد سلطان ابوسعید تیموری که پس از قتل او چندی در حبس و بند بود و سپس نجات یافت و آنگاه در زمرهٔ امرای سلطان حسین میرزا درآمد. رجوع بحبط ج ۲ ص ۲۳۸، ...
[ اَ مَ دْ ] (اِخ) رجوع به آفی شود.
[ اَدْ ] (ع اِ) جِ دَیر. (دهار). کلیساهای ترسایان. (آنندراج).
(اِ فَ) [ په. ] (اِ.) نام یکی از قهرمانان شاهنامه.
فرهنگ فارسی معین
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.