۱. کسی که برای قطع و فصل مرافعۀ دو یا چند تن انتخاب شود. ۲. قاضی. ۳. (ورزش) کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد. ۴. کسی که میان نیک و بد حکم کند. ۵. حاکم.
فرهنگ فارسی عمید
[ وَ ] (اِخ) یا زمین داور. نام ناحیه ای میان سیستان بناحیهٔ افغانستان و آنجا مسقطالرأس گروهی از دانشمندان بوده است. شهری است و ناحیتی به سیستان. (از دمشقی): ورا کرد پیش سپه جنگجوی بر شهر ...
لغتنامه دهخدا
[ وَ ] (اِخ) شیخ محمد مفیدبن محمد نبی بن محمد کاظم. تولد داور در سنهٔ۱۲۵۱ هـ . ق. بوده است و وفات او در سنه ۱۳۲۵ در هفتاد سالگی در شیراز و در قبرستان درسلم (باب سَلْم) واقع در جنوبی شیراز ...
[ وَ ] (اِخ) مرحوم میرزا علی اکبرخان داور وزیر عدلیه و وزیر مالیهٔ معروف در دورهٔ سلطنت رضاشاه پهلوی که قبل از اتخاذ نام خانوادگی «داور» معروف بود به میرزاعلی اکبرخان مدعی العموم، تحصیلات ...
[ وَ ] (اِخ) نام قدیم ده نمونه و سرمشقی. دهی از دهستان یاطری بخش گرمسیر شهرستان دماوند. واقع در ۱۳۰۰۰ گزی خاور گرمسار. سکنه ۴۰۰ آب از حبله رود. محصول آن غلات، بنشن و پنبه و انگور و انار ...
[ وَ ] (اِخ) اولاً موسی رتبه و درجهٔ داوران بنی اسرائیل را بر حسب اشارهٔ خسورهٔ خود (پدر زن خود) یترون (شعیب) قرارداد (سفر خروج ۱۸: ۱۲ -۲۶) و رؤسای هزاره و سده و پنجاهه و دهه بودند. ولی حا ...
[ وَ وَ ] (اِ مرکب) داور داوران. حاکم حاکمان. رجوع به داور داوران شود.
[ وَ ] (اِخ) نام دهقانی مالک زمینی که شهر واسط بر آن بنا شده است. (الکامل ابن اثیر از حاشیهٔ مجمل التواریخ و القصص ص ۵۱۶).
۱. قضاوت و انصاف دربارۀ نزاع و کشمکش و مرافعۀ دو یا چند تن. ۲. (ورزش) شغل و عمل داور. ۳. شکایت. ۴. محاکمه. ۵. جدل؛ نزاع. ۶. تضاد؛ مخالفت. ۷. اختلاف. ۸. مغالطه. ۹. (اسم) قضیه؛ کار. ...
[ وَ ] (اِخ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. در ۲۵ هزارگزی جنوب کهنوج. سر راه مالرو انگهران به بیابان. ۱۰۰ تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن خرما. شغل اه ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.